stubborn love [۱۳]
الیا :
رسیدیم بالای برج هوای اونجا خیلی سردتر بود .
نگاهم افتاد به قفل ها نسبت به آخرین باری که آمده بودیم خیلی بیشتر شده بودن
داشتم از بالای برج شهر نگاه میکردم کوک هم امدم کنارم ایستاد
(* کوک^ الیا)
*قفلا زیاد شدن
^اره
با توجه به اینکه سه سال گذشته عادیه مگه نه؟
*تو هم سه ساله نیومدی اینجا؟
^اره
راستی نمیخوای بگی چرا یهویی رفتی؟
*خب راستش......
^هههه کوک داره برف مییاد
*واقعا
(همه نگاه به آسمان کردن)
^اولین برف ساله
وای کوک فکر خوبی کردی امدیم برج
*زود باش آرزو کن
راویی:
همه از اینکه رو برج نامسان بودت و آز شانس خوبشون اولین برف سال هم میبارید شروع به آرزو کردن ، کردن
همه این اعتقادو داشتن که اگه بلند ترین نقطه شهر باشی و بتونی اولین برف سالو ببینی آرزوت برآورده میشه
*خوب چه آرزویی کردی؟
^آرزو کردم که تو دوباره غیبت نزنه
آرزوی تو چی بود ؟
*دوستیمون ادامه داشته باشه
^دوستی منو دو بعد سه سال با وجود اینکه همو ندیدم پابرجا مونده باید یه آرزوی بهتری میکردی
*تنها چیزی که به ذهنم رسید همین بود
^اها
به نظرت هوای یکم سرد نشده ؟ میشه برگردین؟
(کوک کتشو میندازه روی شونه الیا )
*فعلا اینو بنداز تا میرسیم تو ماشین
^خودت سردت میشه
*داری میلرزی از سرد
من زیاد سردم نیست
^ولی آخه...
*اگه میخوای منم سردم نشه تند تر راه برو تا برسیم به ماشین بدو
^باشه باشه
..............کوک.................
وقتی رسیدم به ماشین سریع بخاریو روشن کردم که گرممون بشه
الیا از سرد دستاش قرمز شده بود
یه پالتو از قبل تو ماشین گذاشته بودم برداشتم انداختم جونش
برای اینکه زودتر گرممون بشه ماشینو روشن کردم تا به کافی شاپ برم یه چیزی بگیرم
...۲۰ مین بعد
از ماشین پیاده شدمو رفتم دوتا هات چاکلت گرفتمو برگشتم تو ماشین
ولی.......
#Bts
#army
رسیدیم بالای برج هوای اونجا خیلی سردتر بود .
نگاهم افتاد به قفل ها نسبت به آخرین باری که آمده بودیم خیلی بیشتر شده بودن
داشتم از بالای برج شهر نگاه میکردم کوک هم امدم کنارم ایستاد
(* کوک^ الیا)
*قفلا زیاد شدن
^اره
با توجه به اینکه سه سال گذشته عادیه مگه نه؟
*تو هم سه ساله نیومدی اینجا؟
^اره
راستی نمیخوای بگی چرا یهویی رفتی؟
*خب راستش......
^هههه کوک داره برف مییاد
*واقعا
(همه نگاه به آسمان کردن)
^اولین برف ساله
وای کوک فکر خوبی کردی امدیم برج
*زود باش آرزو کن
راویی:
همه از اینکه رو برج نامسان بودت و آز شانس خوبشون اولین برف سال هم میبارید شروع به آرزو کردن ، کردن
همه این اعتقادو داشتن که اگه بلند ترین نقطه شهر باشی و بتونی اولین برف سالو ببینی آرزوت برآورده میشه
*خوب چه آرزویی کردی؟
^آرزو کردم که تو دوباره غیبت نزنه
آرزوی تو چی بود ؟
*دوستیمون ادامه داشته باشه
^دوستی منو دو بعد سه سال با وجود اینکه همو ندیدم پابرجا مونده باید یه آرزوی بهتری میکردی
*تنها چیزی که به ذهنم رسید همین بود
^اها
به نظرت هوای یکم سرد نشده ؟ میشه برگردین؟
(کوک کتشو میندازه روی شونه الیا )
*فعلا اینو بنداز تا میرسیم تو ماشین
^خودت سردت میشه
*داری میلرزی از سرد
من زیاد سردم نیست
^ولی آخه...
*اگه میخوای منم سردم نشه تند تر راه برو تا برسیم به ماشین بدو
^باشه باشه
..............کوک.................
وقتی رسیدم به ماشین سریع بخاریو روشن کردم که گرممون بشه
الیا از سرد دستاش قرمز شده بود
یه پالتو از قبل تو ماشین گذاشته بودم برداشتم انداختم جونش
برای اینکه زودتر گرممون بشه ماشینو روشن کردم تا به کافی شاپ برم یه چیزی بگیرم
...۲۰ مین بعد
از ماشین پیاده شدمو رفتم دوتا هات چاکلت گرفتمو برگشتم تو ماشین
ولی.......
#Bts
#army
۲.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.